سکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت

امیدوارم افتادن هربرگ آمیــــــــــــــــــنی باشد برای آرزوهای قشنگتون

سلام دوستان قدیمه من

امیدوارم هرکجا هستین حالتون خوب باشه عزیزان

 دلم واس همتون تنگ شد و بعد مدتها اومدم اینجا و هیچ خبریازتون نیست... نگرانتونم ... اگه گذرتون اینجا افتاد حتما حتما پیام بزارین

 

اریانا جان و فرزانه جون و امید خان ، بهترین ها منتظرتونم

فروردین سال1400

نوشته شده در سه شنبه 1 / 1 / 1400برچسب:,ساعت 23:52 توسط mah| |

نداشته هایت را بی خیال …
 غصه هایت را بی خیال…
 هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال…
همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت!

عمیق نفس بکش:
عشق را
زندگی را
بودن را
بچش …
ببین …
لمس کن …
که زندگی زیباس

نوشته شده در چهار شنبه 28 / 12 / 1396برچسب:,ساعت 1:53 توسط mah| |

دوست عجب امنیت خوبی ست …
میتوانی با او خودِ خودت باشی …
میتوانی دردهایت را …
هرچندناچیز …
هرچند گران …
بی خجالت با او در میان بگذاری …!
از حماقت هایت بگویی …
دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …!
نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …!
نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …!
دوست عرف نیست …
عادت نیست …
معذوریت نیست …
دوست از هر نسبتی مبراست …!
دوست سایبان دلچسبی ست ،
تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …!
به سلامتی همه دوستهای خوب . . .

. 

نوشته شده در پنج شنبه 14 / 11 / 1395برچسب:,ساعت 16:51 توسط mah| |

 یک عمر باید بگذرد تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی نه خوردنی بود نه پوشیدنی فقط دور ریختنی بود

 

 

 

 

 

 

وچقدر دیر فهمیدیم که زندگی همین  روزهایست که منتظر گذشتنش هستیم

 

 

همیشه به یاد داشته باشیم و فراموش نکنیم

 

                        مقصد همیشه جایی در انتهای مسیر نیست

 

مقصد لذت بردن از قدم هایست که برمیداریم.

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 4 / 1395برچسب:,ساعت 13:11 توسط mah| |

داستان آموزنده تعبیر خواب !

 

مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.

 

به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.

 

سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

 

مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.

 

خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.

 

خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند.

 

مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟

 

 

گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای... .

 

نوشته شده در شنبه 14 / 7 / 1394برچسب:,ساعت 9:15 توسط mah| |

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:49 توسط mah| |

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:43 توسط mah| |

 

نوشته شده در یک شنبه 23 / 5 / 1394برچسب:,ساعت 9:37 توسط mah| |

 

نوشته شده در جمعه 24 / 4 / 1394برچسب:,ساعت 14:24 توسط mah| |

هيچ چیز در طبيعت براي خود زندگي نميكند !!!

 

رود خانه ها اب خود را مصرف نميكند !

 

درختان ميوه خودرا نميخورد !

 

خورشيد گرماي خود را استفاده نميكند !

 

ماه در ماه عسل شركت نميكند !

 

گل عطرش را براي خود گسترش نميدهد !

 

نتيجه جيست ؟؟؟!!!

 

زندگي براي ديگران قانون طبيعت است !!!

نوشته شده در شنبه 26 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 21:31 توسط mah| |

روزها 

 

هفته ها

 

ماه ها

 

و حتي سالها گذشتند 

 

روزي خواهيم فهميد كه از زندگي 

 

چیزی نداريم جز 

 

خاطراتي ك رهايمان نميكند ...

نوشته شده در سه شنبه 24 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:23 توسط mah| |

روزها ميخوابم و شب ها بيدارم !

 

چون تاريكي شب برام 

 

قابل تحمل تر از ''تاريكي''روزامه

نوشته شده در سه شنبه 24 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:15 توسط mah| |

پروفسور حسابی میگفت :در دوره ي تحصيلاتم در امريكا ، در يك كار گروهي با دختر امريكايي به نام كاترينا و همينطور فليپ ، كه نميشناختمش هم گروه شدم . از كاترينا پرسيدم  : فليپ رو ميشناسي ؟ كاترينا گفت اره ، همون پسري كه موهاي بلوند و قشنگي داره و رديف جلو ميشينه ، گفتم : نميدونم كيو ميگي گفت همون پسر خوشتيپ كه معمولا پيراهن و شلوار شيكي تنش ميكنه . گفتم بازم نفهميدم منظورت كيه ، گفت همون پسري كه كيف و كفش رو باهم ست ميكنه ، بازم نفهميدم منظورش كي بود  ! كاترينا تون صداشو يكم اورد پايين و گفت : فليپ ديگه همون پسر مهربوني كه روي ويلچر ميشينه .... اينبار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر ... ادم جهقد نگاهش به اطراف مثبت باشه  كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه ...جهقد خوبه مثبت ديدن  ، با خودم گفتم اگر كاترين از من درمورد فليپ ميپرسيد چه ميگفتم ؟! حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه !!! وقتي نگاه كاترينا رو با ديدگاه خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم ... [حالا ما چه ديدگاهي نسبت به اطرافمون داريم ؟؟؟!!!]

 

نوشته شده در دو شنبه 23 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 14:31 توسط mah| |

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 9:11 توسط mah| |

گفت مردی به همسرش روزی من بمیرم چگونه خواهی زیست

 گفت ازچندوچون ان بگذرتوبمیری برای من کافیست!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:59 توسط mah| |

ازمامانم میپرسم شام چی داریم میگه پرچم ایران

بعدافهمیدم منظورش خیاروگوجه وپنیربوده!!!

عجب مامان خلاقی داریم ونمیدنستیم

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:56 توسط mah| |

رفتم رستوران پرسیدم اقاجوجه دارین گفت اره

گفتم خوب اب ودونه بدین بزرگ شه

الان یه ساعته توکوچه دنبالم میکنه!!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:52 توسط mah| |

تاحالابه بچه سه ساله ادامس اکالیپتوس اوربیت دادین؟؟؟

بعدازبیست ثانیه همه شکلک های یاهورومیتونین توصورتش ببینین

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:45 توسط mah| |

اگربیایی این خون دل خوردن هاراتلافی نمیکنم

آنقدرعاشقت میکنم

که دیگرنتوانی هرگزبروی........

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:32 توسط mah| |

حرفهایت شبیه برف اند

ازآن برفهای بی موقع که

نزدیک بهارمی باردوفقط

جان شکوفه های درختان رامی گیرد!!!!

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:28 توسط mah| |

بایدحواسم رابیشترجمع کنم

آنقدرجاذبه داری

که تابندافکارم راشل میکنم

تنهایم میگذارند

دورتوجمع میشوند

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:26 توسط mah| |

اعتراف میکنم

بیشترنوشته هایم سرقت ادبی است

من برای توتمام عاشقانه های جهان رابه سرقت میبرم

واعتراف میکنم

هیچ جای دنیاسارقی نیست

عشق توراازدلم برباید

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:22 توسط mah| |

یه وقتادلت طوری تنگ میشه که مغزت فلج میشه!!

بدی هاش یادت میره نامردیش یادت میره رفتارسردوتلخش یادت میره

وقتی بابی رحمی تنهات گذاشت یادت میره

فقط میگی خدایایه دیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:15 توسط mah| |

کاش فاصله حواسش پرت شود

ازجایش بلندشود

من جایش رابگیرم

وجاخوش کنم کنارت

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:13 توسط mah| |

حتی اگه حرفی نبود

شمارم روبگیروفقط بخند

وقتی میخندی زمان می ایستد

وانگارپرنده ای درزیرپوستم پرمیزند......

نوشته شده در شنبه 19 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 8:9 توسط mah| |

پسریعنی چی؟؟؟؟

پ=پدرت دراومده اگه بخای فقط دوساعت باهاش بسازی یاتحملش کنی!

س=سراغازبدبختیااگه بخای به حرفاش گوش بدی!

ر=روزای بدبختیت شروع شده اگه بخای باهاش بمونی !

بعلــــــــه اینجوریاست

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 12:4 توسط mah| |

 

 

قیافه پسراوقتی دیدنیه که...

جلوی دختراکم میارن

جی اف شون روباهزاردک وپزبه بستنی دعوت وتوی بستنی فروشی تازه متوجه جیب خالی ازپولشون میشن!

درصددمزاحمت وخردکردن اعصا یه دختربرمیان ودختره اشنادرمیاد...

پسره چون نمیتونه عشقشوببینه بیصدامیره زل میزنه به درخونه دختره یه البوم قطوووورازدم درخونه طرف تهیه میکنه..

وقتی دخترابیش ازاندازه بهشون بی محلی میکنن قیافه مغمومشون بسیاردیدن داره !!!

وقتی مچشون پیش دخترابازبشه

ووقتی میفهمن استعدادروانشناسی دختراخدادادیه وبایه نیگااین همه چیزازپسرای بدبخت میفهمن واعمال ورفتارشون روزیرذره بین تجزیه وتحلیل میکنن!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:53 توسط mah| |

نوشته شده در چهار شنبه 18 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 11:38 توسط mah| |

 الهی به مردان در خانه ات          به ان زن ذلیلان فرزانه ات

به انان که در بچه داری تکند       یلان عوض کردن پوشکند

به انانکه با ذوق و شوق تمام     به مادر زن خود گویند مامان

به انان که دامن رفو میکنند        زبعد رفویش اتو میکنند

به ان قرمه  سبزی پزان قدر      به ان مادران به ظاهر پدر

الهی!به اه دل زن ذلیل           به ان اشک چشم ممد سبیل!

که مارا بر این عهد استوار کن     از این زن ذلیلی مکن برکنار

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 22:30 توسط mah| |

 میخواهم مهمانی بگیرم...

 

یک مهمانی دونفره...

 

من و...

 

من و خدا...

 

به صرف قهوه...

 

قهوه ای تلخ...

 

شاید برایش شکر هم  گذاشتم...

 

اما نه...

 

نمک  میگذارم...

 

باید خدارا نمک گیر کنم...

 

میخواهم اینگونه او رامجبور کنم  ...

 

مجبور  کنم او هم مرا دعوت کند...

 

به همان ارامش غریبی که در کنارش میتوان داشت...

نوشته شده در دو شنبه 9 / 3 / 1394برچسب:,ساعت 21:55 توسط mah| |


Power By: LoxBlog.Com